با سلام و تشکر از این وبلاگ آش خور سلام استوار
ستواندوم م-ش هستم
یه بار در اهواز سرباز جدیدی برای ما آمد که بسیار حرف میزد و یه بار گفت من میخواهم شهید شوم و پدر و مادرم سرشونا بگیرند بالا و بگویند که پدر و مادر شهید هستند . اون داشت با حرفاش یه جورایی شهادت را کوچیک میکرد . با نشورت با فرمانده فرستادمش اخرین پایگاه که حتی برای آب باید از کوخ پایین میآمدند و از تانکر آب میبردند . پس از یک هفته دردم یکی از دور داره میاد و بند اسلحه اش را گرفته و قنداق تفنگ داره رو زمین میکشه نزدیک که آمد دیدم همون سرباز چاخانه . امد نزدیک و گفت من اشتباه کردم استوار غلط کردم استوار من الکی گفتم مرا نجات بده .
دیدم انگار به خودش آمده گفتم نمیخوای شهید بشی گفت اینکه سختی بود نتونستم تحمل کنم اگه خون ببینم که غش میکنم . همه زدند زیر خنده . بهش گفتم پسر جان شهادت و شهید خودش سختی داره و شجاعت .وقتی میشنوی صدای سفیر گلوله که از اطرافت میره و بازم بلند میشی و ماموریت انجام میدی شجاعت میخواد .
شهید شجاع است