خاطره ی سگ گرسنه
با سلام خدمت ارشد خدمتها و آشخورها و بقول فرماندهان سربازان جدید الورود
سالها میگذره که من خدمتم تمام شده و وقتی ا وبلاگ سلام استوار را دیدم میخوام خاطره ای از سربازی ام در سال 78 بنویسم . خدمتم در چله زری کرمانشاه بود که پر از عقرب و مار بود . دوران جوانی و ذوقم م بود گاهی شعر میگفتم . یه روز فرمانده گفت بیا تا دفتر کارکرد را ببینم . دفتر را برداشتم و تو راه بودم اخه 200 متر فاصله بود درجه دارمون را تو راه دیدم و گفتم سلام استوار استوار گفت سلام کجا میری گفتم میرم پیش جناب سرگرد و ماجرا را گفتم و براه خود ادامه دادم . یه دفعه سگی دوید و کنارم ایستاد و دو تکون میداد .از جیبم یه تکه نان که گذاشته بودم هنگام تعمیر خط اگه گشنم شد بخورم دادم بهش و اونم خورد . خلاصه شب وقتی رو تختم دراز کشیدم کلماتی به ذهنم آمد که این شعر شد و تقدیم به همه سربازان وطنم .سربازانی که استوار و محکم و با اراده خدمت را آغاز و با افتخار تمام میکنند و مردانه این تحمیل را تحمل میکنند . درود بر شما
به جایی که نیش بهر عدل است و داد چند روزی نظرم به انجا فتاد
یکی شب فرمانده احضار کرد بیا تا ببینم دفتر و کارکرد
نیم ره بودم در این ره روان سگی امد پیشم له له کنان
چنین گفتم که سگ گشنه است به پیشم دویده کنون تشنه است
ز جیبم تکه نانی خشک و خرد بیانداختم بیچاره انرا بخورد
بگفتم منم اشخورم بهر روزی خویش برو جای دیگر دهند بیش بیش
گ3 ابراهیم